پسرم به دخترم تبدیل شد. من او را دوست دارم، اما هنوز در سوگ از دست دادن پسرم هستم.

او در 16 سالگی به عنوان همجنسگرا ظاهر شد و من به او گفتم که همیشه او را دوست خواهم داشت و از او حمایت خواهم کرد. در عین حال، سخت بود قبول کنم که زندگی آن تصویر کوچک زیبایی که من در ذهنم کشیده بودم نخواهد بود.

اما زمانی که یکی از فرزندانم به عنوان ترنسجندر ظاهر شد، متوجه شدم که باید این تصور را رها کنم. از طریق درمان، یاد گرفتم که چگونه دختر جدیدم را بپذیرم، در حالی که سوگوار از دست دادن پسرم هستم.

پسرم از بچگی با بچه های دیگرم فرق داشت

آن زمان بود که تصمیم گرفتم یک درمانگر پیدا کنم تا به من کمک کند تا احساساتم را حل کنم. من و درمانگر بلافاصله کلیک کردیم. به سرعت متوجه شدم که در مرحله سوگواری هستم زیرا از نظر فنی یک پسر را از دست داده بودم.

اصل مقاله را در Insider بخوانید



منبع

در حالی که پسر بزرگ من مانند شخصیت های مارول لباس می پوشید و وانمود می کرد که می تواند پرواز کند، پسر کوچکم به اتاق دخترم رفت تا با عروسک های او بازی کند و لباس های پرنسس او را به تن کرد.

استیسی چیلمی با دخترش.استیسی چیلمی

  • وقتی روزهای مرخصی دارم، سعی می‌کنم با خودم مهربان باشم و به یاد بیاورم که پدر و مادر بودن یک کودک تراجنسیتی یک سفر است. کار آسانی نیست و سازگاری با تغییراتی که به همراه دارد به زمان نیاز دارد. من باید با تعصبات و عقاید از پیش تعیین شده خود در مورد اینکه زندگی فرزندم چگونه باید باشد روبرو شوم. باید یاد می گرفتم که فرزندم را همان طور که هستند بپذیرم.

    متوجه شدم که وقتی دختر جدیدم از دبیرستان فارغ التحصیل شد واقعاً عزاداری به من وارد شد. تا آن زمان من هنوز او را به نام تولدش صدا می کردم و او اهمیتی نمی داد. اما او گفت که پس از فارغ‌التحصیلی، دوست دارد با نام انتخابی‌اش صدا شود، نه نام مرده‌اش.

    در حالی که من با انتقال فرزندم کنار آمده ام، اندوه هنوز چیزی است که با آن زندگی می کنم. بعضی روزها راحت تر از بقیه هستند.

    درمانگرم به من کمک کرد تا بفهمم فرزندم همان شخص است. هیچ چیز در درون او تغییر نکرده بود. او هنوز هم همان فردی مهربان، دوست داشتنی و خوش قلب است که همیشه بوده است. فقط ظاهر او بود که تغییر کرد. این درک به من کمک کرد تا بیشتر پذیرفته شوم. خوشحال شدم که دخترم خوشحال است و می تواند همان کسی باشد که همیشه دوست داشت باشد – یک زن.

    من همچنین متوجه شدم که به دخترم افتخار می کنم که شجاعت زندگی واقعی را دارد. این من را بسیار خوشحال می کند و این چیزی برای جشن گرفتن است.

    پیوند بین من و دخترم نیز از زمان انتقال او قوی تر شده است. ما بیشتر در مورد خودمان به اشتراک می گذاریم و من از او در هر کاری که انجام می دهد حمایت می کنم. ما حتی لباس‌ها را عوض می‌کنیم، که راهی سرگرم‌کننده برای پیوند دادن است.

    در حالی که من کاملاً دخترم را می پذیرم و دوست دارم، هنوز هم با این از دست دادن کنار می آیم

    وقتی فرزند استیسی چیلمی به عنوان ترنسجندر بیرون آمد، مجبور شد برای از دست دادن پسرش عزاداری کند.

  • در آن روزهای تعطیل، به خودم یادآوری می کنم که پیوند ما قوی تر از همیشه است و او اکنون خوشحال تر است. و این تمام چیزی است که اهمیت دارد.

    درمان به او کمک کرد تا بفهمد فرزندش هنوز همان فرد درونی است – فقط شادتر.

  • پس از فارغ التحصیلی او، می دانستم که باید پسرم را رها کنم و در مدت کوتاهی به خواسته های دختر جدیدم احترام بگذارم. از نظر من، روز فارغ التحصیلی زمانی بود که پسرم را از دست دادم. اسمی که برایش گذاشتم رفته بود. پسرم رفته بود – پسری که سالها به دنیا آوردم و بزرگش کردم. قبولش سخت بود

    درمانگرم به من کمک کرد تا تمام احساسات سرکوب شده‌ای را که ایجاد کرده بودم، رها کنم. بالاخره توانستم با کسی خارج از دوستان و خانواده ام صحبت کنم که بتواند بدون قضاوت نظری بی طرفانه به من بدهد.

    فهمیدم در حالی که یک پسر از دست دادم، یک دختر به دست آوردم

    من به برخی از گروه‌های پشتیبانی مجازی پیوستم و در آنجا با والدین دیگری از کودکان تراجنسیتی آشنا شدم، اما گروه‌ها باعث شدند با چیزهایی روبرو شوم که از نظر عاطفی آماده نبودم.

    چند سال بعد در 18 سالگی به من گفت که ترنسجندر است و می خواهد دختر شود. من شوکه نشدم. حدس می‌زنم از قبل در اعماق قلبم می‌دانستم. این واقعیت که پسرم را از دست می‌دادم مرا ناراحت کرد، اما می‌دانستم که باید در کنار فرزندم باشم، مهم نیست که چه باشد.

    ابتدا مجبور شدم برای از دست دادن پسرم سوگواری کنم

    این داستان چیلمی است که به لوانا ریبیرا گفته شده است.

به عنوان یک مادر، یک زندگی کوچک عالی را برای سه فرزندم در سر داشتم. تصور می کردم که آنها بزرگ می شوند، با یک فرد فوق العاده از جنس مخالف آشنا می شوند، ازدواج می کنند و بچه دار می شوند. من مادربزرگ خواهم شد و همه ما تا ابد با خوشحالی زندگی خواهیم کرد.

این مقاله گفته شده بر اساس گفتگو با استیسی چیلمی است. برای طول و وضوح ویرایش شده است.

استیسی چیلمی (چپ) با دخترش (راست) که در کنار یکدیگر ایستاده اند