شوهرم به زوال عقل فرونتوتمپورال تشخیص داده شد و در 39 سالگی درگذشت. از اینکه این تغییرات شخصیتی او را توضیح می داد، خیالم راحت بود، تا اینکه متوجه شدم او در حال مرگ است.

این تقریباً 14 سال پیش بود. امروز بچه های من حالشان خوب است. من دو نوه دارم. من امسال بهار 50 ساله می شوم و برای آینده ام هیجان زده هستم.

من مجبور بودم در هر مرحله برای آزمایش رایان بجنگم. سرانجام به یک روانشناس عصبی مراجعه کرد. او اصلا نمی توانست حرف بزند، اما از او خواست که جمله ای بنویسد. دو کلمه خط کشید: “بچه ها؟”

رایان به مدت دو سال به این شکل زندگی کرد. من فرزندانمان را تماشا کردم که زیر سایه پدری در حال مرگ زندگی می‌کردند و نوجوان شدند. در آن زمان درباره غم و اندوه پیش بینی شده زیاد خواندم، اما وقتی رایان سرانجام در 39 سالگی درگذشت، من متلاشی شدم. می‌خواستم صفحات هر کتابی را در مورد غم و اندوه پیش‌بینی‌کننده پاره کنم.

خانواده تیا کولین

زمانی که رایان سالم بود در مورد حمایت از زندگی صحبت کرده بودیم. به من گفته بود که مجبورم نکن زنده بمانم. حالا او مجبور شد زندگی کند در حالی که مغزش کوچک شده بود و او را بیشتر و بیشتر دور می کرد. هیچ گزینه ای برای پایان دادن به رنج او وجود نداشت، بنابراین حداقل کاری که می توانستم انجام دهم این بود که در کنار او باشم.

این داستان کالینی است که به کلی برچ گفته شده است.

در همین حال رایان جلوی چشمانم بدتر می شد. وقتی با پدر و مادرش به دیدنش رفتم، تنها چیزی که می گفت این بود: بچه ها چطورند؟ او شروع به تکرار کرد، سپس آن خط را به هم زد. در نهایت تنها چیزی که او می توانست جمع کند این بود: “بچه ها؟”

خانواده تیا کولین در باغ بوش

رایان آرام ترین مرد بود. ما قبل از این که یک چیز بود، به آرامی والدینی را انجام می دادیم، و همیشه با هم صبور و مهربان بودیم. زمان ما با هم کوتاه بود، بنابراین ممنونم که زمان زیادی را صرف مشاجره نکردیم.

در حدود 35، او شروع به تغییر کرد

خانواده تیا کولین امروزبا حسن نیت از تیا کولین

خانواده ما با درد زندگی از طریق تشخیصی که هیچ امیدی نداشت شکل گرفت. رایان هرگز نتوانست از زوال عقل پیشانی گیجگاهی جان سالم به در ببرد، اما می دانستم که بقیه ما باید زنده بمانیم و به زندگی ادامه دهیم. این بهترین راه برای احترام به شخصیت رایان است.

در خانه، رایان شروع به طغیان کرد. او 35000 دلار خرج کرد، یعنی کل پس انداز ما. من نگران بودم که او با هم رابطه داشته باشد. ما قول داده بودیم که فرزندانمان هرگز از ما نترسند، اما آنها شروع به ترسیدن از رایان کردند.

دریافت مراقبت‌های مورد نیاز رایان بسیار چالش برانگیز بود. هیچ بیمارستانی نمی خواهد از یک بیمار زوال عقل با آموزش نظامی مراقبت کند. VA کمکی نکرد. در نهایت، رایان یک ساعت و نیم دورتر در آسایشگاه بستری شد. هر دوشنبه، چهارشنبه و جمعه، بچه ها را سوار اتوبوس می کردم و به دیدن رایان می رفتم، فقط با او در سالن ها قدم می زدم.

او پاسخ داد: بله.

همان موقع بود که از او خواستم برود. افتضاح بود – رایان نمی‌توانست بفهمد چرا او را بیرون انداختم، اما مجبور بودم برای بچه‌هایمان صف نگه دارم.

تشخیص اشتباه رایان به بیماری روانی داده شد

به تمام صحبت هایی که در دوران ازدواجمان داشتیم فکر کردم. حالا، رایان اینجا با من بود، اما اینجا نبود. این یک ضایعه عمیق بود.

رایان دو سال بعد در 39 سالگی درگذشت

نمی‌دانستم که رایان در محل کار هم مشکل داشته است. او در 35 سالگی در آزمون وظیفه، غربالگری روانشناختی مردود شد. با این کار او شغل و بیمه درمانی ما را از دست داد. پدر و مادرش او را به یک مرکز بهداشت روانی اجتماعی بردند، جایی که تشخیص داده شد او مبتلا به اسکیزوفرنی و بعداً افسردگی همراه با روان پریشی است. هیچ‌کدام از این تشخیص‌ها با من درست نبود. رایان غربالگری های روانی نیروی دریایی و نیروی انتظامی را پشت سر گذاشته بود. او سابقه بیماری روانی نداشت.

اصل مقاله را در Insider بخوانید



منبع

من هرگز به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم. اما وقتی با شوهرم رایان آشنا شدم، یک آشنایی فوری به وجود آمد. من یک مادر مجرد 20 ساله بودم که از کمر شکسته بهبود می یافتم. رایان قول داد که من و پسرم را دوست داشته باشد، بنابراین تنها هفت ماه پس از ملاقات با هم ازدواج کردیم.

همسر تیا کالی، رایان، در 39 سالگی بر اثر زوال عقل قدامی درگذشت.

  • پس از ترک نیروی دریایی، رایان به دفتر کلانتری محلی پیوست. او یک افسر بزرگ و یک پدر بزرگ بود. هنگامی که او در خیابان می‌کشید، نه تنها بچه‌های ما، بلکه بچه‌های همسایه هم به سمت او سرازیر می‌شدند. او فقط آنقدر سرگرم کننده بود.

    این بیماری باعث شد کالی و چهار فرزندشان را فراموش کند.

  • وقتی تشخیصش تایید شد، سوار ماشین شدیم. از رایان پرسیدم که آیا حرف های دکتر را شنیده است؟ او با تنها کلمه ای که هنوز صحبت می کرد پاسخ داد: بله. گفتم: رایان، میدونی داری میمیری؟

    در تمام این مدت بچه ها را به مسافرت بردم تا خانواده ام را ببینم. در راه خانه، یک کتاب داستانی برداشتم. یک شخصیت کوچک دچار زوال عقل پیشانی-گیجگاهی بود، و من رایان را در آن صفحات دیدم. من هیجان زده بودم – بالاخره یک جواب داشتیم. اما متوجه شدم که این یک جایزه وحشتناک است.

    برای من، رایان بهترین دوست من بود. معشوق من هم، اما این دوستی ماست که همیشه دلتنگ آن خواهم شد. ما در مورد همه چیز گفتگوهای غنی داشتیم.

    خانواده تیا کولین قبل از مرگ شوهرش.با حسن نیت از تیا کولین

    • رایان در نیروی دریایی خدمت می کرد، اما وقتی فرزند چهارم خود را باردار شدم، او با اعزام طولانی مدت در یک ناو هواپیمابر مواجه شد. او نتوانست آنقدر از خانواده دور باشد، بنابراین از خدمت سربازی بازنشسته شد.

      در آن زمان خوشحال بودم که شوهرم در خانه است. با نگاهی به گذشته، این تصمیم حتی معنی‌دارتر است زیرا می‌دانم بعد از آن چه اتفاقی افتاد. رایان در 39 سالگی به دلیل زوال عقل قدامی درگذشت. بچه های من وقت زیادی با پدرشان نداشتند. من تا ابد سپاسگزار خواهم بود که او در زمانی که می توانست با آنها بود.

      رایان بهترین دوست و پدر محله من بود

      همه اینها وقتی رایان شروع به تغییر کرد بسیار شوکه کننده شد. او کاملا بی تفاوت شد. فکر می‌کردم استرس شغلی است، بنابراین یک تعطیلات به دنیای دیزنی ترتیب دادم تا به ما استراحت بدهم. در طول آن سفر رایان با فرزندان ما راه می‌رفت اما بدون آنها برمی‌گشت. قرار بود دو هفته بمونیم اما بعد از یک هفته رفتیم. من خیلی عصبانی بودم، چون فکر می کردم رایان فقط یک احمق است.

      در عرض یک سال، رایان غیرکلامی و بی اختیار شد. او به سختی قادر به قورت دادن بود و مدت طولانی را در بیمارستان گذراند. همه آماده بودند از او دست بکشند و مرا تحت فشار قرار دادند تا او را به بیمارستان روانی دولتی بفرستم. اما من مجبور بودم برای او بجنگم.

      تشخیص رایان را در یک کتاب داستانی یافتم