مطمئن بودم که می‌خواهم با دوست پسر 10 ساله‌ام ازدواج کنم تا اینکه او به طور ناگهانی همه چیز را تمام کرد. یک سال بعد، قدرتی در خودم پیدا کردم که قبلاً هرگز نمی شناختم.

من در اولین قرارهای نامناسب، اما دوست داشتنی نیز بوده ام. من به مردانی نه گفته‌ام که حس خوبی نسبت به من نداشتند، توسط چند نفر شبح دیده می‌شدند و یکی به صورت من طرد می‌شد. برای هر شبی که در رختخواب گریه می‌کردم، چون احساس تنهایی می‌کردم، لحظه‌ای داشتم که احساس می‌کردم توسط افرادی که برایم مهم‌تر هستند شنیده می‌شوم. بعد که هیچ توقعی نداشتم و فقط به خودم اعتماد داشتم، با یک نفر جدید آشنا شدم و عاشق هم شدیم.

تقریباً هر روز چند ساعت در سکوت با خودم می‌نشستم و متوجه می‌شدم که از هیچ کاری پشیمان یا اشتباهی نبودم. اما، اگر من در مورد همه چیز صادق باشم، رابطه من کامل نبود و از جهاتی، به آرامش رسیده بودم. ما دنیا یا معنای زندگی را یکسان نمی دیدیم. شاید ما هرگز انجام ندادیم.

یک سال و نیم بعد، یاد گرفتم که چگونه شفقت به خود را تمرین کنم، کمک بخواهم و پس از اندوه سپاسگزاری کنم.

ما 10 سال با هم قرار گذاشتیم، از سال اول دبیرستان شروع کردیم. در تمام آن مدت درباره ازدواج صحبت کردیم و با هم به دو شهر مختلف نقل مکان کردیم. مطمئناً، همه‌گیری به روابط ما فشار وارد کرد، اما من فکر می‌کردم که برای این مسیر مناسب است. تصور می‌کردم که می‌توانیم با هم از هر چیزی عبور کنیم، زیرا او، عشقمان و خاطراتی که با هم داشتیم را دوست داشتم. من دوست داشتم که دوستی دبیرستانی ما خیلی بیشتر شد، چگونه با هم بزرگ شدیم، و چگونه او مانند اولین مردی بود که واقعاً می خواست مرا بشناسد. من یاد گرفتم برای او این کافی نیست.

تصمیم گرفتم به جای نشخوار فکری در مورد چه می شد به خودم لطف کنم، زیرا اگر این کار را نمی کردم، احتمالاً از رختخواب بیرون نمی آمدم. زمان بر بود، اما در نهایت می‌دانستم چرا تصمیم‌هایم را گرفته‌ام: چون برای ارتباط و همراهی‌مان آنقدر ارزش قائل بودم که بتوانم به تلاش ادامه دهم. هر چه بیشتر این را به خودم یادآوری می کردم، بیشتر بسته می شدم.

جدایی من یادآور سیستم پشتیبانی قوی ای شد که در طول سال ها ساخته ام

از طریق تمام این تجربیات، متوجه شده ام که چقدر قوی و انعطاف پذیر هستم. این یک سال و نیم آسان نبوده است. این یکی پر از حقایق دشوار و رشد ناراحت کننده بوده است.

من و سابقم دوستای دبیرستانی بودیم. 10 سال با هم قرار گذاشتیم، با هم به دو شهر رفتیم و در مورد ازدواج صحبت کردیم.

  • مجردی من 10 سال تولد عاشقانه، سفرهای جاده‌ای و شب‌های بغل کردن جلوی تلویزیون را پاک نکرده است. اما در پذیرفتن این زمان غیرمنتظره در زندگی‌ام، قدرتی پیدا کردم که تا زمانی که از پس آن بر نیامدم، نمی‌دانستم دارم. برای انجام این کار، شفقت به خود را تمرین کردم و سخت به دوستانم تکیه کردم، حتی زمانی که از احساس خجالتی که داشتم احساس خجالت می کردم. در نهایت، برای موقعیتی که جولیای قبلی فقط مدرکی دال بر دوست داشتنی بودنش پیدا می کرد، پذیرفتم و سپاسگزارم.

    من زمان زیادی را صرف احساس سردرگمی، عصبانیت، ناامیدی و ناامیدی از سابقم کرده ام. دلم برایش تنگ شده بود و برای خاطراتی که بعد از به اشتراک گذاشتن خاطرات بسیار خوب با هم نخواهیم ساخت، اندوهگین شده ام.

    یک سال و نیم بعد، پس از دوره‌های غم و اندوه، عصبانیت و سردرگمی شدید، به بسته شدنم پی بردم. این چیزی است که نسخه قبلی خودم نمی توانستم تصورش را بکنم.

    در آگوست 2021، سابقم ناگهان گفت که باید رابطه را پایان دهد تا تنها بماند. او گفت که نمی‌دانست می‌تواند ازدواج کند یا نه.

  • برای چند ماه، به سختی می توانستم غذا بخورم یا یک روز بدون گریه ادامه دهم. انگار دنیام خراب شده بود و تنها ماندم تا بفهمم با آوارها چه کنم.

    اما روز دیگر، وقتی در ترافیک شهری که با هم به آنجا رفتیم نشسته بودم، فقط احساس شکرگزاری کردم. من برای او به اینجا نقل مکان کردم، اما بدون او خانه ای پیدا کردم. جایی که به من احساس خوش آمد و آرامش می دهد – حتی بدون اینکه او در کنارم باشد. من الان بیشتر از قبل از جدایی درباره خودم می دانم و به خاطر آن بهتر هستم. اکنون می توانم این را اعتراف کنم.

    هنگام قرار ملاقات با سابقم، او بهترین دوست من شد، همانطور که اغلب اتفاق می افتد. گاهی احساس می‌کردم که او تنها کسی در زندگی من است که حقیقت من را درک کرده و چگونه از من حمایت عاطفی و فیزیکی کند. اما وقتی او رفت، یادآوری های زیادی از سایر روابط سالم و شفابخشی که در 10 سال گذشته ایجاد کرده ام دریافت کردم.

    من عشق یک نفر را از دست دادم، اما به من یادآوری شد که چیزهای زیادی برای ادامه دادن دارم.

    می‌دانستم وقتی سابقم را می‌بخشم که از او تشکر کنم

    جولیا نفتولین ستون مشاوره دوستیابی، رابطه جنسی و روابط Insider را می نویسد Doing It Right.

    بعضی روزها به این آرامش فکر می‌کردم و خاطره‌ای از زمانی را در ذهنم پخش می‌کردم که باید متوجه می‌شدم که من و سابقم در حال جدا شدن هستیم. باید تمرین کرد، اما متوجه شده ام که دلسوزی به خود، به جای بررسی خود، ساده ترین راه از طریق عدم اطمینان است.

    من مجبور بودم تا حد زیادی شفقت به خود را تمرین کنم، اما در ابتدا آسان نبود

    اصل مقاله را در Insider بخوانید



    منبع

    همانطور که از رابطه خود و برنامه ها و دوستی های متقابل ناشی از آن غمگین بودم، به این فکر می کردم که آیا جایی اشتباه کرده ام یا پرچم های قرمز آشکار را از دست داده ام. از آنجایی که من در مورد روابط برای امرار معاش می نویسم، می دانستم که نشخوار فکری مکانیسم دفاعی طبیعی ذهن من است، اگرچه یک مکانیسم غیرمولد. به راحتی می‌توانستم بفهمم که چگونه به خودم آسیب می‌زنم، اما برای بیرون کشیدن خودم از آن به تمرین نیاز داشت.

    جولیا نفتولین ستون مشاوره دوستیابی، رابطه جنسی و روابط Insider را می نویسد Doing It Right.جولیا نفتولین