پایین تر از رئیس جمهور، جایی که با خیابان پرت تلاقی می کند، راندولف واشنگتن، 15 ساله، توسط یک نگهبان از موزه تاریخ و فرهنگ آفریقایی-آمریکایی مریلند رجینالد اف. لوئیس در آن طرف خیابان به او نزدیک شد. او می خواست در مورد یک نمایشگاه کار در داخل و کوتاه کردن موی رایگان ارائه شده به او بگوید. همانطور که راندولف و همتایانش در فکر ورود به موزه و جستجوی کار در آن سوی گوشه بودند، به تمیز کردن شیشههای جلو ادامه دادند.
با این حال، مایکل معتقد است که هم کارگر اسکاج و هم راننده درگیری روز پنجشنبه در اشتباه بودند. او موافق نبود که رینولدز چگونه از ماشینش بیرون آمد و چوبی فلزی را تاب میداد، همانطور که پلیس توضیح داد، و نه با اینکه کارگری که در جواب شلیک میکرد.
مایکل گفت: «احساس میکنم که او نباید اسلحه را به دست میآورد… اما مرد نباید از ماشین بیرون میپرد.
جانسون گفت: «ما نمی توانیم فقط به این دلیل که احساس خطر می کنیم، آنجا را ترک کنیم. “این مثل یک قمار است.”
در داخل، مایکل کاستیس، یک کارگر 22 ساله، یک درخواست شغلی را پر کرد و اولین مصاحبه خود را با بخش خدمات عمومی بالتیمور انجام داد. از او در مورد مهارتهایش سؤال شد، که او پاسخ داد: «با ریاضیات خوب» و «صبور». او اولین را از شمردن پول یاد گرفت. او صبر خود را با عمه اش در یک مرکز مراقبت روزانه به دست آورد.
او گفت که چیزی برای محافظت، مانند اسلحه گرم، حمل نکرده است. تنها چیزی که او نیاز داشت بطری اسپری، کاسه کش و کوله پشتی اش بود.
مایکل اوژین، کارگر 17 ساله در خیابان های لومبارد و پرزیدنت در مرکز شهر نیز نمی خواست با کارگران در صحنه تیراندازی ارتباط داشته باشد و گفت که برخی از آنها به پرخاشگری معروف بودند. او کسی را دیده بود که در آنجا برف پاک کن ها را از روی یک وسیله نقلیه می کشد.
مایکل گفت که او نیست. او گفت: “من فقط به پولم ادامه می دهم.”
کوستیس اولین فرم های مالیاتی خود را برای یک پیشنهاد شغلی مشروط پر کرد و با امیدواری از میز نمایشگاه کار دور شد. این اولین کار واقعی او بود، کاری با محیط جدید و افراد جدید.
بعداً در همان روز، راننده ای اسکناس 50 دلاری به جانسون داد.
با وجود جو، جانسون گفت که چاره ای جز بازگشت به تقاطع شمال بالتیمور ندارد. او مجبور بود با وجود خطرات احتمالی کار کند. او به پول نقد برای تامین زندگی کودک 8 ماهه و مادر کودک نیاز داشت. جانسون یک برنامه آموزشی شغلی شهری را با فکر ترک خیابان امتحان کرده بود، اما برنامه هنرهای آشپزی آن را ارائه نمی داد.
صبح جمعه، مایکل روز خود را به تنهایی آغاز کرد. برخی از همکارانش در حوالی ساعت 10 صبح هنگام رسیدن او گوشه را ترک کردند. در گوشه، یک ماشین پلیس با چراغ های چشمک زن پارک شده بود. رانندهای شیشهاش را پایین کشید و فریاد زد: «به نظر من، هیچکس نمیخواهد این وسایل قیچی را دور بزند،» قبل از اینکه پیاده شود.
ده دقیقه بعد، یک مرسدس بنز مشکی رنگ قبل از تقاطع متوقف شد و فاصله ای بین آن و مایکل باقی ماند. نوجوان خیلی زود از گوشه دور شد.
«بهتر است شغل پیدا کنی، به خانه بروی، تا اینکه اینجا بیرون باشی [with] کوستیس گفت.